عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

مریضی پشت مریضی

سلام ماهکم    هنوز از شر عفونت ریه خلاص نشده بودی که پریشب ساعت دو نصفه شب با داد و گریه از خواب بیدار شدی و بیتابی میکردی که یکدفعه حالت بهم خورد تا صبح چند بار این اتفاق تکرار شد و صبح اونقدر بیحال بودی که راه هم نمیتونستی بری .بمیرم برات مامانی اونقدر ضعیف شدی که دلم نیومد ازت عکس بندازم و بگذارم اینجا .خلاصه دیروز رو با هم موندیم خونه امروز هم تا ساعت 10 پیشت بودم و بعدش بابایی موند پیشت و من اومدم اداره . از خدا عاجزانه میخوام که کمکت کنه تا زودتر خوب و سر حال بشی .دیگه گریه نمیگذاره که بنویسم عسلم . زودتر خوب شو . ...
20 آذر 1391

تعطیلی و باز هم مریضی

سلام عسل مامان      این چند روزی که تعطیل بود همش مریض بودی عسلکم تب داشتی و سرفه های شدید میکردی دکتر هم که رفتیم گفت دوباره عفونت ریه کردی . مامانی قلبم درد گرفت .چرا خوب نمیشی گل مامان امروز هم با خودم آوردمت اداره آخه دکتر گفت چند روزی بهتر که نری مهد .گلم نگرانتم .دردهات به جونم  .زودتر خوب شو پسرم .      ...
18 آذر 1391

تعطیلی

سلام نفسی    همین الان بهمون خبر دادن تا شنبه بخاطر آلودگی هوا تعطیلیم خوشحالم وخوشحالم دوستهای گلم تا شنبه خدانگهدار ...
13 آذر 1391

مامان بی خبر

سلام عسلی مامان        امروز صبح که از خواب بیدار شدی ساز مخالف میزدی که مامان من کاپشن توت فرنگیمو نمیپوشم سویشرت قبلیمو میخوام من هم به حرفت گوش دادمو و هر لباسی که خودت گفتی رو تنت کردم یک بلوز سرمه ای با یک شلوار یشمی و سویشرت طوسی فکرشو بکن چی میشه! البته زیرش هم لباس فرمتو پوشدی . همین که رسیدیم دم در مهد خاله مینا اومد و شمارو گرفتو بعدش هم پرسید با همین لباسها ازش عکس بندازیم دیگه ؟ منو میگی برق از سرم پریدگفتم مگه امروز وقت عکاسیشونه گفت بله گفتم پس من یک دست لباس خوشرنگ میگیرمو براش میارم ولی خاله گفت نمیشه آخه عکاس ساعت ٩ میاد . مغازه ها هم که تازه ساعت ١٠ باز میشن خلاصه از صبح کلی غصه ...
13 آذر 1391

تولدت مبارک دوست خوبم

احسان مامان      بی اجازه خاله فریبا یکی از عکسهای نیروانای عزیز رو برداشتم و برات اینجا گذاشتم تا همیشه یادت باشه یه یک دوست خوب و یک خاله مهربون داری و یادت باشه که هر سال تولدش رو بهش تبریک بگی: تولدت مبارک گل خاله ...
8 آذر 1391

برای گلم

     ما با سه جمله زندگی مان را تباه می کنیم حسرت دیروز ، اتلاف امروز ، ترس از فرد ا ولی خوشبختی ما در سه جمله است تجربه از دیروز ، استفاده از امروز ، امید به فردا ...
8 آذر 1391

محرم

سلام عسلم السلام عليک يا ابا عبدالله الحسين   یا حسین:   سرخی شهادت تو ناپیدا بود   عشق تو امام کربلا زیبا بود تنها سبب زندگی دین قطعاً پیغام نماز ظهر عاشورا بود      اینروزها  کلا حال و هوای محرم داشتید شعر درباره محرم ،داستان ، کاردستی و... خلاصه حسابی آماده بودی برای رفتن به مجالس عزاداری و سینه زنی و هر چند ساعت یکبار میپرسیدی کی میریم هیئت .روز تاسوعا عزیز اینا ( مامان بزرگ من) نذری داشتن رفتیم اونجا .همونجا تصمیم گرفتم روز عاشورا شل زرد بپزم و همین کار رو هم کردم صبح زود بیدار شدم و تا ساعت نه آماده کردم توی ظرف ریختمو بردیم بیرون پخش کردیم .مامان قربونت بره ...
6 آذر 1391
1